جدول جو
جدول جو

معنی تخت آرای - جستجوی لغت در جدول جو

تخت آرای
(اَ ضا)
آرایش دهنده تخت. که تخت آراید. که موجب زینت تخت شاهی شود:
چو تخت آرای شد طرف کلاهش
ز شادی تاج سر میخواند شاهش.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ تِ سَ)
نام مدرسه شیخ ابواسحاق کازرونی است. گویند شیخ در آن مدرسه چراغی به دست خود روشن کرده اند و اکنون چهارصد سال زیاده باشد، آن چراغ همچنان افروخته است. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج). مدرسه شیخ ابواسحاق کازرونی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَطَ)
مرحوم وحید دستگردی در هفت پیکر ص 96 این ترکیب را بمعنی پادشاه گرفته است:
پیر تخت آزمای تاج پرست
تاج بنهاد و زیر تخت نشست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
راهی. عازم. کوچ کننده. سفرکننده:
گشت از آن تخت نیز رخت گرای
رفرف و سدره هر دو ماند بجای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
بت تراش. پیکرآرای. آرایش دهنده و زینت کننده بت. که بت تراشد. بت ساز. پردازندۀ بت:
یکی جشنگاه است از ایدر نه دور
که سازد پدرم اندران بیشه سور
که دارند فرخ مر آن جای را
نشانند آنجا بت آرای را
بود تا در آن بیشه فرسنگ بیست
که پیش بت آید بباید گریست.
فردوسی.
فرستاد یکسر سوی طیسفون
بت آرای چینی به پیش اندرون.
فردوسی.
منات و لات و عزی درمکه سه بت بودند
ز دستبرد بت آرای آن زمان آزر.
فرخی.
، کنایه از به تندی و درشتی بر سر کار آوردن. مأخذش آنکه اسپ را ساعتی قبل از سواری یک میدان جولان دهند و به تازیانه گرم کنند تا در سواری حرونی نکندو در تاختن نفسش گرفته شود. (آنندراج) :
تا کی دهد عنان مرادم فلک به دست
حالا بتازیانه مرا گرم داشتست.
بابا فغانی.
آهم به تازیانه دگر گرم کرده است
تا در کدام معرکه سر میدهد مرا.
شاپور
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ده کوچکی از دهستان بهمئی گرمسیر در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان است که در سی وشش هزارگزی لک لک، مرکز دهستان، واقع است و 16 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لغت آرای
تصویر لغت آرای
سخن آرای
فرهنگ لغت هوشیار